ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

خاطرات چند روز گذشته

عکسهای دیلم پسرم ببخشید که دیر به دیر واست مینویسم واقعا فرصت نمیشه و ترجیح میدم بیشتر واسه خودت وقت بزارم بگذریم این مدت خبرهای خوبی بود بابا جون ارشد قبول شد شیراز شما هم مدام میگفتی باباجون رفتی سرکار ارشد گرفتی یا میگی من هم دارم فوق لیسانس میگیرم  خلاصه پنجشنبه هفته گذشته باباجون میخواست بره امیدیه که ریز نمرات رو از دانشگاهش بگیره من هم واسه اینکه  توراه تنها نباشه گفتم ما هم میاییم خلاصه 8صبح راه افتادیم شما خواب بودی و لحظه حرکت بیدار شدی صبحانه رو توماشین بهت دادم بعد هم که طبق معمول سیب و هویج خلاصه 10 رسیدیم امیدیه و فهمیدیم که دانشگاه تعطیل باباجون گفت بیا بریم دیلم راهی نمونده خلاصه شما هم که خوابت برده بو...
19 بهمن 1392

پایان خوش تعطیلات

پایان تعطیلات دی ماه خیلی خوب بود چون به اصرار خاله فروغ اینها تصمیم گرفتیم  بریم تهران واسه چهارشنبه 25 دی باباجون بلیط قطار گرفت توی قطار حسابی بازی کردی و مدام آویزون پله ها بودی کف قطار رو واست پتو پهن کردیم و شما هم خیلی راحت بودی گرچه شب واسه خواب چندبار از تخت افتادی پایین و من نتونستم خواب درستی داشته باشم خلاصه پنجشنبه صبح رسیدیم دایی فرشید اومد جلومون شما هم که کلی ذوق خودتو و خاله فروغ چه کارها که نکردین حتی خاله فروغ واست خمیر درست کرد و دوتایی مثلا نون درست کردین به خاله فروغ میگفتی بی  بی گل خاتون و  خلاصه به همه نون دادی و پول گرفتی البته مثلا . واسه روز جمعه هم که خاله فروغ بهت قول داده بود ببرتت بر...
6 بهمن 1392
1